زمستانی که هوای رفتن دارد...نهال هایی که متولد میشوند
تصویر زمستانی زیبا از راست به چپ : آقایان احمد رضایی - حاج جعفر رضایی - رضا اسداللهی
حاج ابوالفضل رضایی - محمد رضایی - مصطفی نجفی
با تشکر از آقای مرتضی نجفی که این تصویر زیبا را در اختیارمان گذاشتند.
زمستان زیبا آماده سفر است.به کجا نمیدانم.زمستانی که زیبایی اش را از ما دریغ کرد و میخواهد برود!زمستانی که حسرت برف روی کاج های نقره ای را بر دلمان گذاشت.زمستان سر ناسازگاری دارد انگار!نوستالژی زیبای آدم برفی حسرت این روزهای کودکانمان شده است. ماند ه ام ما از زمستان گله کنیم یا او از ما؟!اما زمستان هوای رفتن دارد و فرصتش اندک.با او که همکلام میشوم آغاز کلامش این است:
شما آدمها واقعا مرا زیبا میپندارید؟! آیا مرا دوست دارید؟اگر اینطور است چرا از من فراری هستید؟ راست بگویید بهار رنگارنگ را بیشتر دوست دارید یا مرا که به سفیدی قلبهاتان هستم ؟ ! این حرف ها را نمیزنم که فقط من و برف سفید و سرمای خاکستریم را دوست داشته باشید.من همچون شما انسان ها ؛بهار و تابستان و پاییز و دوست دارم.چون همه آفریده خدای مهربان هستیم. اما حرفم این است:
روزی که من به خانه هاتان می آیم،چرا درب را محکم برروی من می بندید؟معنای دوست داشتن شما این است آیا؟ وقتی می بارم هر کدام از شما اخمهایتان را در هم می کشید. یکی می گوید خدا کند ببارد ، دیگری میگوید نبارد! اینکه ببارم یا نبارم مگربا من است؟ اصلا بر روی کدامین درخت ببارم؟ برای درختانی که خشکیده از جا برکنده شدند و هرگز درختی به جایشان کاشته نشد؟ شما مرا فراموش کرده اید یا من شما را؟
اگر مرا برای آبادانی و زیبایی طبیعت اطرافتان میخواهید من هم حرفی ندارم. اما باید بهانه ای برای باریدن داشته باشم.بهانه ای که از دعای شما و از قلوب پاک شما آدمها سرچشمه می گیرد.من هم دوست دارم بهانه ای باشم برای دور هم بودن شما.بهانه ای باشم برای زیباتر شدن سرزمین شما . اما وقتی می بینم مرا ابزاری برای از بین بردن محیط زیست و شکار پرندگان و کبک های بی پناه قرار دادید ؛بغض بسته ای سراسر وجودم را فرا می گیرد.بغضی که هوای باریدن دارد اما...! یادتان که نرفته وقتی طبیعت روستا رو به زوال رفت؛ قمری ها برای همیشه از پیش ما رفتند.راستی کسی از سبزه قباهای زیبا خبر دارد؟من آماده ی رفتنم اما هنوز چند روزی میهمان شما هستم.شمایی که 2 ماه دیگر از فرط گرما مرا فریاد خواهید زد. این چند روز را کنارتان می مانم تا نهال های زیبایی که می کارید را به تماشا بنشینم.شاید دلیلی باشد برای آشتی من با شما.
یادمه روستای شما سبز تر از هر جایی بود.یاد اونروزا بخیر که بر پشت بام های کاه گلی ،کوچه های بدون آسفالت ،درختان تنومند شاه توت ،انار،انجیر،انگور و دشت های وسیع روستا می باریدم. درختان شاه توتی که دوستانه سرشان را بریدید!و جایشان هیچ نهالی نکاشتید.
